بدیع القرآن، ابن ابی الإصبع

پدیدآورمقدم علوی

نشریهمشکوة

شماره نشریه9

تاریخ انتشار1389/02/19

منبع مقاله

share 2075 بازدید
«بدیع القرآن» ابن ابی الإصبع

علوی مقدم

یکی از کتب ابو محمّد زکّی الدین عبد العظیم بن عبد الواحد معروف به ابن ابی الإصبع‏{1}مصری، متوفّی به سال 654 هجری«بدیع القرآن»است.
برای آگاهی بیشتر، در آغاز، درباره کلمه«بدیع»و معنای لغوی و اصطلاحی آن، بحث می‏کنیم تا معلوم گردد که در نظر ابن ابی الإصبع، کلمه«بدیع»بر تمام فنون بدیعی و زیباییهای لفظی و معنوی که به مجموع آنها، علوم بلاغی گویند و سه علم:معانی، بیان و بدیع را شامل می‏شود، اطلاق گردیده و منظور ابن ابی الإصبع از «بدیع القرآن»اطلاقی است عام و شامل تمام مسائل سه رشته مزبور می‏شود و وی بطور مختلط در کتاب خود از مسائل بلاغی بحث کرده و زیباییها و لطائف کلام ربّانی را نشان داده است و منظور ابن ابی الإصبع از«بدیع»بدیع اصطلاحی یعنی «علم یعرف به وجوه تحسین الکلام‏{2}که از آرایشهای سخن فصیح بلیغ، بحث می‏کند، نیست.
سکّاکی، متوفّی به سال 626 هجری، نخستین کسی است که میان علوم بلاغی تفاوت قائل شد و حدّ و مرز علوم سه‏گانه:معانی، بیان و بدیع را مشخّص کرد و مباحث علم بیان را، بر تشبیه-مجاز و کنایه و استعاره منحصر کرد و در علم معانی، از مباحث جمله و آنچه که به جمله، ارتباط پیدا می‏کند، بحث کرد و از دیگر انواع فنون بدیعی تحت اسم«محسّنات»سخن گفت و آنها را به محسّنات لفظی و معنوی منقسم ساخت‏{3}.
پس از سکّاکی، خطیب قزوینی متوفّی به سال 739 هجری آنچه را که سکّاکی، محسّنات گفته بود، علم بدیع نامید و تقسیم‏بندی علوم بلاغی مشخّص شد و اقسام آن معلوم گردید.
اینک بیان مطلب:
کلمه«بدیع»از مادّه بدع الشیی، یبدعه بدعا، می‏باشد یعنی ایجاد کرد و آغاز کرد و کلمه«بدیع»و«بدع»:الشی الذی یکون اولا یعنی چیز تازه، کاری که قبلا نظیر نداشته باشد.
بدعت:هر چیز نوظهور.بدعت در دین یعنی چیزی که جزء دین نیست، به دین نسبت دادن و در آن وارد کردن.و البدعة:الحدث و ما ابتدع من الدین بعد الإکمال.
وقتی می‏گویند:ابدعت الشیی:یعنی چیزی را اختراع کردم نه بر سبیل مثال و نمونه یعنی:اخترعته لا علی مثال.و البدیع:من اسماء اللّه تعالی لإبداعه الاشیاء و احداثه ایّاها.
وقتی می‏گویند:ابدع الشاعر:شاعر شعر نوی آورد.خوب شعر گفت، بی‏نظیر شعر ساخت‏{4}.
از معانی گوناگون، چنین استنباط می‏شود که دو چیز در مفهوم کلمه«بدیع» هست.
الف-در چیز بدیع، نوآوری و تازگی باید وجود داشته باشد.
ب-در مفهوم چیز بدیع، براعت و عرابت هم باید باشد.
در قرآن مجید، کلمه«بدیع»دو بار بکار رفته است:
1-«بدیع السموات و الارض و اذا قضی امرا فانّما یقول له کن فیکون» *
آیه 117/بقره(2)
2-«بدیع السموات و الارض انّی یکون له ولد و لم تکن له صاحبة و خلق کلّ شیی و هو بکلّ شیی‏ء علیم». **
آیه 101/انعام(6)
در همین دو آیه نیز، مفهوم شگفتی و نوآوری و ظرافت که جلب توجّه کند و اذهان را به خود متوجّه سازد، در کلمه«بدیع»وجود دارد؛زیرا آفرینش آسمانها و زمین، ابتداءا و بطور آغازی، خود شگفت‏آور است و دلیلی است بر قدرت خدا و الوهیّت او.
اهل ادب هم، شعر و نثری را، بدیع گویند که اعجاب‏آور باشد و مایه شگفتی اذهان گردد.
در دوره نخستین خلافت عبّاسیان، شعرای نوآوری همچون بشّار بن برد متوفّی به سال 167 هجری و مسلم بن ولید متوفّی به سال 208 هجری و ابو تمّام متوفّی به سال 231 هجری و ابن الرومی متوفّی به سال 281 هجری، و بحتری متوفّی به سال 284 هجری و عبد اللّه بن معتزّ مقتول به سال 296 هجری، اشعاری سرودند و اذهان را به طرائف و ظرائف و بدیعه‏های اشعار خود، متوجّه ساختند و در اشعار خود، طباق و جناس و تشبیه و استعاره بکار بردند و به ظرافت و زیبائی اشعار خود هم آگاه بودند ولی برای این بدایع، اصطلاحی وضع نکردند.
(*)یعنی:خدا آفریننده آسمانها و زمین است و چون اراده آفرینش چیزی کند، به محض آنکه گوید:موجود باش بفور موجود می‏شود.
(**)یعنی:خداست پدیدآورنده آسمانها و زمین و چگونه وی ار فرزندی تواند بود، در صورتی که او را جفتی نیست و او همه چیز را آفرینده و به همه امور عالم داناست.
ابو الفرج اصفهانی، متوفّی به سال 356 هجری، ضمن اینکه، مسلم بن ولید را از قول ابو العباس محمد بن یزید، شاعر حسن النمط و نیکو طریقه، معرّفی می‏کند، در باره او می‏گوید:و هو اوّل من عقد هذه المعانی الظریفة و استخرجها».
سرانجام، ابو الفرج اصفهانی، می‏گوید{5}:
مسلم بن ولید، شاعری است که این طرائف و بدایع را در شعر گنجاند و به قول یکی از رواة با ورود این ظرائف، شعر را به فساد کشاند، ولی همین طرائف را، مردم، بدیع نامیدند.
جاحظ متوفّی به سال 255 هجری، نخستین کسی است که کلمه«بدیع»را تقریبا در مفهوم بلاغت و نقد علمی بکار برده و در این استعمال هم، تازگی و ظرافت را در نظر داشته و در نقد شعر اشهب بن رمیله که گفته است:
هم ساعد الدهر الذی یتقّی به
و ما خیر کفّ لا تنوء بساعد
جاحظ، کلمّ«بدیع»را بکار برده و گفته است‏{6}:
«...و هذا الذی تسّمیه الرواة البدیع».
و سپس، جاحظ، افزوده است که‏{7}:
«و البدیع مقصور علی العرب، و من اجله فاقت لغتهم کلّ لغة، و اربت علی کلّ لسان».
که منظورش از«بدیع»تعابیر بلاغی بوده و رویهم رفته آنجا که جاحظ از اشعار بدیع شاعرانی همچون کلثوم بن عمرو عتّابی و منصور نمری و مسلم بن ولید، سخن گفته، منظورش فنون بیانی بوده که امروزه از آنها، بطور کلّی تعبیر به بلاغت می‏شود، بدون اینکه بخواهد.تقسیمات امروزی بلاغت(معانی-بیان-بدیع)را در نظر داشته‏ باشد، گو اینکه فنون بلاغی موردنظر جاحظ، بیشتر استعاره، تشبیه، طباق، جناس و نظائر اینها بوده است.
همین جاحظ در کتاب دیگرش به نام«الحیوان»با آنکه، موضوع اصلی کتاب، بحث درباره علوم طبیعی است، ولی در جزء سوم کتاب که به گفته خود، می‏خواهد آن را به اقسام شعر نادر و احادیث و سخنان خوشایند طباع، موشّح گرداند، تا خواننده را خوش آید و در ضمن تنوّعی هم باشد، برخی از اشعار زیبا را تحت عنوان‏{8}
و قطعة من البدیع قولهم:
و قال الزاجر فی البدیع المحمود:
و من هذا البدیع، المستحسن منه قول حجر بن خالد بن مزید:
ذکر کرده و معلوم می‏شود که کلمه«بدیع»در روزگار جاحظ(نیمه اول قرن سوم هجری)در زبان علما و نوشته نویسندگان و ادبا، در مفهوم معانی بدیع و عبارات شگفت‏آور خوشایند زیبا بکار می‏رفته است و منظور اصلی جاحظ، از کلمه«بدیع» در این اشعار بیشتر استعاره و تشبیه است.
ابو العبّاس مبردّ، متوفّی به سال 258 هجری، بابی را به تشبیهات اختصاص داده‏{9}و انواع تشبیه و طرائف کلام زیبا، از قبیل تشبیه عجیب و غریب و طریف و مستحسن را باز گفته و نمونه‏هایی آورده و سپس افزوده است که تشبیه عجیب و حسن و غریب و طریف و دیگر انواع و اقسام آن، همه از مقوله«بدیع»می‏باشد{10}.
مبرّد، در کتاب«الکامل»بطور تفصیل، از تشبیه، بحث کرده و نوشته است‏{11}: «و التشبیه جار کثیر فی الکلام العرب، حتّی لو قال قائل:هو اکثر کلامهم، لم یبعد»و همو نیز، چهار نوع تشبیه:مفرط-مصیب-مقارب-بعید(که نیاز به تفسیر و تعبیر دارد)بیان کرده و برای هریک نمونه و مثالی آورده است‏{12}.
و خلاصه اینکه، مبرّد، کلام نغز و شعر زیبا را از مقوله«بدیع»دانسته است.
کوشش ما در این بحث اینست که دریابیم از چه زمان و به وسیله چه کسی، اصطلاح جدید کلمه«بدیع»بر صناعات ادبی و فنون بدیعی، اطلاق شده است و چنانچه بررسی خود را ادمه دهیم، می‏بینیم که ابن قتیبه متوفّی به سال 276 هجری نیز همچون معاصرانش-جاحظ و مبرّد-منظورش از بدیع، کلام زیبا و شعر مختار و برگزیده‏ایست که معنی و مفهوم شگفت‏آور خوشایند داشته باشد؛زیرا ابن قتیبه، گفته است‏{13}:«ان الشعر یختار و یحفظ لانّه غریب فی معناه.»
و همو شعری را لطیف المعانی می‏داند که صور بیانی و بدیعی‏اش فراوان باشد.
البته ابن قتیبه، در تألیفات خود، از فنونی که بعدها جزء علم بدیع و بیان شده، بحث کرده است‏{14}.
و چنانچه سیر خود را ادامه دهیم و بررسی خود را دنبال کنیم به خلیفه عباسی، عبد اللّه بن معتزّ، مقتول به سال 296 هجری می‏رسیم که کتاب«البدیع»را به سال 274 هجری نوشته است.ابن معتزّ ضمن اینکه بسیاری از محاسن کلام و شعر را همچون:التفات، اعنات، تجاهل العارف، تشبیه، تعریض، کنایه و مطابقه را بیان کرده ولی باید دانست که«بدیع»به اعتقاد ابن معتزّ پنج نوع است و او خود، باب اوّل کتاب را به«استعاره‏{15}»و باب دوم را به«تجنیس‏{16}»و باب سوم را به «مطابقه‏{17}»و باب چهارم را به«ردّ اعجاز الکلام‏{18}»و باب پنجم را به «مذهب کلامی‏{19}»اختصاص داده و به عقیده او ابواب بدیع منحصر به همین پنج نوع‏ است.و بصراحت گفته است:«الباب الاوّل من البدیع و هو الإستعارة»و«الباب الثانی من البدیع و هو التجنیس»الی آخر...
آنچه از کتاب«البدیع»ابن معتزّ نتیجه می‏شود، اینست که وی نخستین کسی است که در فنّ بدیع کتاب نوشته * است.
ثانیا-مطالبی را که او در کتاب«البدیع»بحث کرده، مطالب و مسائلی است که هم‏اکنون در حوزه علم بلاغت است و شامل دو علم بیان و بدیع، می‏باشد.
ثالثا-ابن معتز، واضع کلمه«بدیع»به مفهوم جدید نیست؛زیرا او خود در آغاز کتاب، گفته است‏{20}:در این کتاب، کلمات زیبا و عبارات شیوایی را که در قرآن مجید و احادیث رسول«ص»و گفتار صحابه و شاعران پیشین-که نوآوران و محدثان آن فنون را«بدیع»گویند-گرد آوردم.
رابعا-ابن معتزّ بصراحت گفته است:فنون بدیعی فی نفسه، از جنبه هنری، از قدیم الایّام در شعر شعراء بوده و شاعر بلیغ، بدون آگاهی از نام صنعت، هنرنمایی می‏کرده و این خود ذاتی و طبیعی شاعر و نویسنده و گوینده بوده است، لیکن این فنون در قرن سوم هجری، بیشتر جلوه‏گری کرد و نمایان‏تر شد و اینکه برخی برآنند که شعرایی همچون بشّار و مسلم و ابو نراس و پیروان آنان، مخترع فنون بدیعی می‏باشند، سخنی است ناروا، بلکه این فنون بدیعی از قدیم وجود داشته لیکن در اشعار اینان، بیشتر بکار رفته است.
پس معلوم شد که در نظر ابن معتزّ مفهوم کلمه«بدیع»فنون خمسه:
استعاره-تجنیس-مطابقه-ردّ اعجاز کلام-مذهب کلامی، بوده است ** .
(*)البته پیش از ابن معتزّ، دیگران مطالب بلاغی را در ضمن کتب دیگر، و نه کتب مخصوص به فنون بدیعی نوشتند ولی ابن معتزّ بالاستقلال کتابی درباره«بدیع»نوشت.
(**)جاحظ، علاوه بر فنون پنج گانه، از«جودة الابتداء»و«جودة قطع الکلام»که در واقع، همان حسن مطلع و حسن مقطع می‏باشد، سخن رانده است.
در واقع، جاحظ، ابن قتیبه و مبرّد، فنون بدیعی را در ضمن دیگر مطالب، در کتب خود بحث کردند و راه را برای نوشتن کتاب«البدیع»ابن معتزّ، ممهّد و هموار کردند و از فنونی سخن گفتند که در آن روزگاران، فنون بدیعی به شمار می‏آمد و بعدها همین فنون، سه علم، معانی، بیان و بدیع را به وجود آورد و علوم بلاغی، نام گرفت.
و چنانچه بخواهیم به سیر خود ادامه دهیم، باید بگوییم که پس از ابن معتزّ و کتاب«البدیع»او، قدامة بن جعفر متوفّی به سال 337 هجری کتاب«نقد الشعر»را نوشت و در نظر او، مدلول کلمه«بدیع»گسترش بیشتری یافت و در نظر او، علاوه بر فنون بدیعی موجود در کتب پیشینیان، فنون دیگری تحت عنوان«بدیع»در کتاب «نقد الشعر»او مورد بحث قرار گرفت.
پس از قدامة، نوبت به ابو هلال عسکری، متوفّی به سال 395 هجری می‏رسد.
او نیز در این زمینه، علاوه بر آنچه، پیشینیان گفته بودند، هفت صنعت دیگر به نامهای:تشطیر-مجاورة-تطریز-مضاعفة-استشهاد-تلطّف-مشتق * را در کتاب «الصناعتین»مورد بحث قرار داد{22}.
در سیر خود به قرن پنجم هجری می‏رسیم و ابن رشیق قیروانی-متوفّی به سال 456 هجری، نویسنده کتاب«العمدة فی صناعة الشعر و نقده».
پس از مطالعه و بررسی، در می‏یابیم که وی در جلد نخستین کتاب مزبور، اشعار بسیاری از شاعران را مورد نقد و بررسی قرار داده و شعر را، صناعت و ثقافت دانسته‏{23}و از ارکان و قواعد و اغراض شعر، بحث کرده‏{24}و از ارتباط میان لفظ و (*)ابو هلال عسکری، پس از آنکه شرح ابواب شش گانه فنون بدیعی را در شش فصل با امثله و شواهدی، بیان می‏کند، سپس می‏نویسد:«و قد عرض لی بعد نظم هذع الانواع، نوع آخر لم یذکره احد و سمیّته المشتقّ، و هو علی وجهین:...ر ک:الصناعتین ص 448.
معنی و اینکه لفظ به منزله جسم است و معنی به مثابه روح و کدامیک از این دو اهمیّتی بیشتر دارد، به تفصیل سخن گفته‏{25}و شعر مطبوع و مصنوع را مورد بحث قرار داده و از نخستین کسانی که سبب شکوفایی علم بدیع شده‏اند، سخن رانده‏{26}است.
ابن رشیق، میان دو کلمه«مخترع»و«بدیع»تفاوت قائل شده و مخترع را، شعری دانسته که نظیر و همانندی برای آن نباشد و گوینده‏ای، نظیر آن، نگفته باشد، لیکن«بدیع»در لغت به معنای جدید است و اصل کلمه در مورد ریسمان جدید بکار رفته، بدین معنی که اگر ریسمان جدیدی بافته شود که تارهای آن، از تارهای ریسمان پیشین نباشد، بدان«حبل بدیع»گویند.سپس بطور مجاز درباره چیزهای نو و تازه بکار رفته است‏{27}.
ابن رشیق، تصرّفاتی در انواع فنون بدیعی کرده و نام برخی از فنون را تغییر داده و صنعت«ردّ العجز علی الصدر»را«تصدیر»نامیده و معروف است که وی 65 فنّ به فنون بدیعی افزوده است‏{28}.
ابن سنان خفاجی، متوفّی به سال 466 هجری، در واقع دنبال رو قدامة بن جعفر است و کتاب«سرّ الفصاحة»را در زمینه علوم بلاغی نوشته و از فصاحت لفظ، مستقّلا، سخن گفته و سپس صفات الفاظ فصیح را نیز مورد بحث قرار داده است.
ابن سنان از مناسبات الفاظ با معانی، سخن گفته و از ایجاز و اختصار و حذف‏{29}فضول، بحث کرده و در واقع تفاوتی میان فنونی که به لفظ ارتباط دارد و مسائلی که به معنی مرتبط است، قائل شده‏{30}و این بحث، پایه و اساسی شده تا که بلاغیّون متاخّر، علوم بلاغی را منقسم سازند.
ابن سنان، از ترصیع، جناس، مطابقه، مساوات، تمثیل، کنایه و مبالغه هم بحث کرده است‏{31}و در بحث از این مطالب حدّ و مرزی برای سه علم:معانی، بیان و بدیع قائل نشده و مانند پیشینیان، مسائل را بطور مختلط، بحث کرده و آن‏چنان‏که هم‏اکنون حدّ و مرز این سه رشته از علوم، مشخّص شده و تفاوت آنها معلوم گشته، ابن سنان، فرقی نگذاشته است.
امام بلاغت، عبد القاهر جرجانی، متوفّی به سال 471 هجری، دو کتاب معروف به نامهای:«اسرار البلاغة»و«دلائل الاعجاز»از خود به یادگار گذاشته است.با مطالعه این دو کتاب، معلوم می‏شود که مقصود وی، از کلمه«بدیع»انواع مشترک فنون بدیعی می‏باشد و«بدیع»در نظر او همان چیزی است که متأخّران، معانی و بیان و بدیع می‏گویند.
در کتاب«اسرار البلاغة{32}»منظور وی از«بدیع»تشبیه، استعاره، تمثیل و دیگر اقسام فنون ادبی یعنی تجنیس، حشو مفید، طباق، مجاز لغوی و عقلی و غیر اینها می‏باشد * .
در کتاب«دلائل الاعجاز»هم که بعد از کتاب«اسرار البلاغة»نوشته و هدف اصلیش از نوشتن این کتاب، بیان دقائق اعجاز قرآن بوده و تا اندازه‏ای هم توانسته است وجوه اعجاز را بنمایاند، مسأله جدیدی را طرح کرده و گفته است:
روعت و زیبایی کلام و ابداع و تازگی و خوشایندی آن، تنها در لفظ تنها و یا در معنای تنها، نیست بلکه در نظم و اتّساق کلام می‏باشد.
سرانجام باید گفت که از مطالعه دو کتاب او چنین استنباط می‏شود که در نظر عبد القاهر، فصاحت، بیان، بلاغت، براعت، همان چیزهایی است که بدانها ابداع و بدیع گویند و در واقع اینها الفاظی هستند که معنای واحد دارند و در نظر او، متقارب المعنی می‏باشند{33}.
(*)یکی از نظریّات عبد القاهر اینست که گفته است:میل مفرظ نویسنده به آوردن صنایع بدیعی و گردآوردن اقسام و انواع بدیع، در یک بیت، درست بدان ماند که عروس را بیش از اندازه آرایش کنند و بیش از حدّ معمول بر او زینت بندند، بطوریکه او خود احساس ملال خواهد کرد.اینان فراموش کرده‏اند که گفتن سخنی برای- اسامة بن منقذ، متوفی به سال 584 هجری، کلمه«بدیع»را همچون پیشینیان بطور عامّ بکار برده و در کتاب خود به اسم«البدیع فی نقد الشعر»از 95 نوع فنون بدیعی، بحث کرده و استعاره و کنایه و اطناب و مساوات را هم جزء فنون بدیعی شمرده و در نظر او«بدیع»یعنی آنچه که ابتکاری باشد و جدید و معنی و مفهوم را به روشنی به خواننده بفهماند و از لحاظ لفظ هم زیبا باشد و حلاوت داشته باشد.
کتاب وی علاوه بر اینکه 95 فنّ از فنون بلاغی را مورد بحث قرار داده، از محاسن و عیوب شعر شعرا نیز سخن گفته است و خود وی بصراحت گفته است که آنچه در کتاب«البدیع»ابن معتزّ و کتاب«الحالی»و«المحاضره»حاتمی و کتاب«الصناعتین»عسکری و کتاب«اللمع»عجمی و کتاب«العمدة»ابن رشیق بود، گرد آوردم و بهترین مطالب و نیکوترین امثله را برگزیدم تا خوانندگان را از خواندن کتب مزبور بی‏نیاز گردانم.البته برای آنان فضیلت ابتداع هست و برای من فضیلت اتبّاع‏{34}.
سکّاکی متوفی به سال 626 هجری اولین کسی است که میان سه علم: معانی، بیان و بدیع تفاوت قائل شده و همو نخستین دانشمندی است که کوشیده تا حدّ و مرز علوم مزبور، مشخّص شود.او کتاب«مفتاح العلوم»را نوشت، در بخش نخست کتاب، از علم صرف سخن گفت و بخش دوم را به مباحث علم نحو، اختصاص داد و در بخش سوم از علم معانی و بیان بحث کرد و علم معانی را جداگانه تعریف کرد و در علم معانی از مباحث جمله و آنچه که به جمله ارتباط پیدا می‏کند بحث کرد{35}و شاید بتوان گفت که سکّاکی نخستین کسی است که مباحث علم بیان را بر تشبیه، مجاز و کنابه اطلاق کرده است‏{36}.سکّاکی از دیگر انواع فنون (ق-فهماندن مطلبی و روشن کردن چیزی است و چون در سخنی بیش از حدّ اعتدال، فنون بدیعی باشد، تکلّف به وجود می‏آید و خواننده و شنونده به مشقّت و زحمت می‏افتد.ر ک:اسرار البلاغة ص 6.
بدیعی تحت اسم محسّنات * سخن گفته و محسّنات را به:لفظی و معنوی منقسم ساخت‏{37}.و با این تقسیم‏بندی حدّ و مرز علوم بلاغی مشخّص شد و اقسام آن معلوم گردید و کلمات:معانی، بیان و بدیع بر علوم بلاغی اطلاق شد.
در همین قرن هفتم هجری که علوم بلاغی به وسیله سکّاکی و پیروان او -خطیب قزوینی-تقسیم‏بندی شد و حدّ و مرز این سه علم روشن گردید، ضیاء الدین ابو الفتح نصر اللّه معروف به:ابن الاثیر ** ، متوفّی به سال 637 هجری، در کتاب «المثل السائر فی ادب الکاتب و الشاعر»شیوه خاصّی در تدوین علوم بلاغی پیش گرفت که هم با روش پیشینیان تفاوت داشت و هم با شیوه معاصران؛زیرا ابن اثیر، تمام این مباحث را که از علوم بلاغی بحث می‏کند، «علم البیان»نامید{38}و شاید هم، در این نامگذاری، او تنها نباشد؛چه برخی از علمای بلاغت نام علوم بلاغی را، پیش از آنکه، علم بدیع گویند، علم بیان و بدیع می‏گفتند.
(*)پس از سکّاکی، خطیب قزوینی، متوفّی به سال 739 هجری آنچه را که سکّاکی محسّنات نامیده بود، علم بدیع نامید.
(**)از ابو الکرم محمد بن عبد الکریم موصلی جزری 3 پسر مانده که هر سه در تاریخ فرهنگ اسلامی معروف به ابن اثیر می‏باشند و صاحب تألیفات ارزنده از این قرار:
1-ضیاء الدین ابن اثیر متوفّی به سال 637 هجری نویسنده کتاب«المثل السائر فی ادب الکتاب و الشاعر».
2-عزّ الدین علی معروف به ابن اثیر متوفّی به سال 630 هجری که صاحب اطلاعات وسیعی بوده و بزرگ‏ترین مورّخ و محدّث اسلامی است که آثاری بس مهمّ از او مانده همچون کتاب«اشدا لغابة فی معرفة الصحابة»در احوال هفت هزار و پانصد تن از صحابه حضرت رسول«ص»و کتاب«کامل التواریخ»که وقایع مهمّ جهان را از اول آفرینش تا سال 627 هجری در آن، نوشته است و به تاریخ ابن اثیر معروف است.
در میان اهل فن، هرگاه علی الاطلاق، ابن اثیر گفته شود، مقصود عزّ الدین است.
3-مجد الدین ابو السعادت محمد معروف به:ابن اثیر، از دانشمندان قرن ششم، متوفّی به سال 607 هجری، صاحب اطلاعات وسیع در فقه و حدیث و اصول و ادب بوده است و کتابی مهمّ در ذکر لغات غریبه حدیث دارد به نام:«النهایة فی غریب الحدیث»و چند کتاب دیگر.برای آگاهی بیشتر در این زمینه رجوع شود به: مقدّمه کتاب«المثل السائر»ص 32.
ابن اثیر، کتاب«مثل السائر»را بر یک مقدّمه و دو مقالت، منحصر ساخت.
مقدّمه را در اصول علم البیان نوشت و دو مقالت را اختصاص به فروع علم البیان داد در مقالت نخستین از صنایع لفظی بحث کرد و در مقالت دوم از صنایع معنوی.
در سیر تاریخی خود پس از ابن اثیر، نوبت به ابن ابی الإصبع مصری، متوفّی به سال 654 هجری می‏رسد که در زمینه علوم بلاغی دو کتاب به نامهای «تحریر التحبیر»و«بدیع القرآن»نوشته است.
در نظر ابن ابی الإصبع کلمه«بدیع»بر تمام فنون بدیعی و زیباییهای لفظی و معنوی که بهدها به مجموع آنها علوم بلاغی گفتند و سه علم:معانی، بیان و بدیع را شامل شد، اطلاق می‏گردد و کلمه«بدیع»در نظر او همان چیزی است که پیشینیان در نظر داشتند.
پس از آنکه تطوّر کلمه«بدیع»روشن شد و معلوم گردید که از زمان سکّاکی، علم بدیع یکی از شاخه‏های علوم بلاغت شده و به محسّنات لفظی و معنوی کلام اطلاق گردیده، اینک می‏گوییم:منظور ابن ابی الإصبع از«بدیع القرآن»اطلاقی است عام و شامل تمام مسائل سه رشته معانی، بیان و بدیع است و ابن ابی الإصبع بطور مختلط در کتاب خود از فنون سه‏گانه بحث کرده و زیباییهای کلام ربّانی را نشان داده است.
و نیز باید بدانیم که در کتب پیشینیان، مباحث بلاغت و نقد ادبی، بطور مختلط نوشته می‏شد و همین نوشته‏ها، به نوشتن کتبی در باب صور بیانی و اعجاز قرآنی، منتهی شد.البته در برخی از آثار مباحث نقد ادبی، بیشتر مطرح می‏شد و در بعضی دیگر غلبه با مباحث بلاغی بود و تمام اینها سرانجام به جنبه‏های بلاغی قرآن و اعجاز آن منتهی شد.
نخستین گام را در باب علوم بلاغی، متکلّمان و مفسّران و ادبیان، برداشتند؛ زیرا متکلّمان می‏خواستند ثابت کنند که قرآن مجید، کلام خداست و معجزه می‏باشد و دلیلی است بر صدق نبوّت پیامبر اکرم و در آن، فنون مختلف بلاغی وجود دارد و از فصاحت خاصّی برخوردار است و در مقام تحدّی و نظیره‏گویی، کسی همانند آن، نمی‏تواند چنان سخنی عرضه نماید و نظم اعجاب‏آمیز شگفت‏آور آن، همگان را مبهوت و متحیّر ساخته و به شگفتی واداشته است‏{39}.
در پیشرفت علوم بلاغی و کشف اسرار قرآنی از جنبه بلاغی، مفسّران نیز مؤثّر بودند.تفسیر آنان در آغاز، جنبه لغوی داشت؛زیرا در قرن دوم و سوم هجری به علّت اختلاط عرب با غیر عرب درک اسرار قرآن، برای همگان فراهم نبود و همگان نمی‏توانستند به اسرار و زیباییها و محسّنات قرآن، پی ببرند و روی همین اصل برخی از دانشمندان بر آن شدند که برای بیان نکته‏ای از نکات قرآنی و سرّی از اسرار قرآنی، کتاب، بنویسند و نام کتاب تألیف شده در این قرون، همچون:مجاز القرآن معانی القرآن-متشابه القرآن-مشکل القرآن، خود گواه بر این مطلب نیز هست.
پیش از این ابی الإصبع، دانشمندانی بوده‏اند که درباره مفردات قرآن و غریب قرآن، مجاز قرآن-معانی قرآن-نظم قرآن، اعجاز قرآن، کتاب نوشته‏اند و غرض اساسی آنان، بیان خصائص اسلوب قرآن، از جنبه لغت و نظم و اسلوب آن بوده و حتّی برخی نیز سرّ بلاغت قرآن و اعجاز آن و تأثیرش در نفوذ و اذهان را بیان کردند.
لیکن کتاب«بدیع القرآن»ابن ابی الإصبع، کتابی است که انواع فنون بلاغی و صنایع ادبی موجود در قرآن را مورد بحث قرار داده و از این نظر، حائز اهمیّت است و کتب نوشته شده پیش از او از این‏جامعیّت برخوردار نیست؛زیرا مثلا:
کتاب«معانی القرآن»فرّاء متوفّی به سال 207 هجری، تفسیری است که کلمات را از جنبه لغوی، مورد بحث قرار داده لیکن به ترکیب و اعراب کلمات هم توجّه داشته و گه گاه از انواع فنون بدیعی و زیباییهای لفظی و معنوی کلمات هم، غفلت نورزیده است همان‏طوری که در بحث از آیه 20 سوره فصّلت(41)[...شهد علیهم سمعهم و ابصارهم و جلودهم...]بحث کنایة{40}را طرح کرده و در آیه 29 سوره فتح‏[84][...ذلک مثلهم فی التوراة و مثلهم فی الانجیل کزرع اخرج شطاه فازره...]از تشبیه سخن گفته‏{41}و در دیگر آیات هم به مناسبت از مجاز و استعاره، بحث کرده و حتّی گاه از هم‏آهنگی الفاظ قرآنی و نظم و ترتیب کلمات ربّانی و اثر آنها در جان و روح شنونده سخن گفته است.
یا مثلا ابو عبیده معمر بن مثنّی، متوفّی به سال 209 هجری، هدفش از نوشتن کتاب«مجاز القرآن»بیان فنون بدیعی و زیباییهای اسلوب قرآنی نبود، بلکه تمام کوشش او در آن بود که حقیقت و مجاز را در الفاظ قرآنی بنمایاند که باید گفت: کتاب او از این جهت که هسته اولیّه مباحث بیانی است، حائز اهمیّت است.
ابو عبیده در ضمن، از برخی مباحث بلاغی هم سخن گفته است همچون بحث از تأکید{42}ذیل آیه 196 سوره بقره(2).
«...فمن لم یجد فصیام ثلاثه ایّام فی الحجّ و سبعة اذا رجعتم تلک عشرة کاملة...» ابو عبیده، انواع مختلف مجاز را نیز مورد بحث قرار داده است‏{43}.
یا مثلا ابن قتیبه، متوفّی به سال 276 هجری کتاب«تأویل مشکل القرآن»را در اصل برای ردّ بر طاعنان قرآن نوشت و مشکلاتی را که طاعنان می‏پنداشتند، خللی در نظم و اسلوب قرآنی وارد کرده، توضیح داد و بر آن بود که قرآن، کتابی است که معنای کثیری را در الفاظ کمی بیان کرده و نیز عقیده داشت که بلاغت قرآن، به تألیف و نظم و سلاست معانی و عذوبت الفاظ و تأثیرش در اذهان، مربوط می‏شود{44}.
ابن قتیبه از:مجاز-استعاره-حذف و اختصار-تکرار کلام-کنایه و تعریض سخن گفته است‏{45}.
محمد بن یزید واسطی، متوفّی به سال 306 هجری در اعجاز قرآن، کتابی‏ نوشته و عبد القاهر جرجانی هم آن را به اسم«المعتضد»شرح کرده و عبد القاهر کتاب«دلائل الاعجاز»را بر مبنای آن کتاب، نوشته است و به اعتقاد استاد مصطفی صادق الرافعی، نخستین کتابی است که درباره اعجاز قرآن، مستقلا نوشته شده است‏{46}.
محمد بن جریر طبری، متوفّی به سال 310 هجری، در تفسیر بزرگ خود به نام «جامع البیان عن تأویل القرآن»به برخی از مسائل بلاغی قرآن اشاره کرده و مثلا گفته است:
وقتی می‏گوییم:«الحمد للّه»یعنی جمیع محامد و شکر کامل، از آن خداست ولی آن‏گاه می‏گوییم:«حمدا للّه»یعنی فقط حمد قائل و گوینده کلام و نه تمام محامد، برای خداست و میان این دو تفاوت زیاد است‏{47}.
و نیز طبری، از حذف سخن گفته و گه‏گاه برای تأیید سخن خود از اشعار شعرا هم مثال آورده است‏{48}.در آیه 91 سوره بقره«2».
«...قل فلم تقتلون أنبیاء اللّه من قبل ان کنتم مؤمنین».
بحث مفصّلی کرده و از شعر شاعران هم مثال آورده که ممکن است گاه فعل مضارع به معنای فعل ماضی باشد و در این آیه هم، فعل مضارع«تقتلون»به معنای «قتلتم»می‏باشد{49}.
و نیز در بحث از آیه‏«ثم تولیّتم من بعد ذلک فلولا فضل اللّه علیکم و رحمته لکنتم من الخاسرین».
64/بقره(2)
از استعاره * ، سخن گفته و«تولیّتم»را برای ترک عمل و اعراض از میثاق استعاره دانسته است.و سخن خود را با شعر ابو خراش هذلی، مستدّل ساخته است‏{50}.
طبری، در بحث از تمثیل گفته است:بسیاری از مفاهیم و موضوعات با (*)«و من شأن العرب استعارة الکلمة و وضعها مکان نظیرها».ر ک:جامع البیان عن تأویل القرآن 2/163.
استدلال و مقاییس معمولی درک نمی‏شود و لذا آدمی به«تمثیل»متوسّل می‏شود{51}.
طبری، در تفسیر خود، از مباحث بلاغی بتفضیل، سخن گفته است.
ابو الحسن علی بن عیسی ملقّب به رمّانی، متوفّی به سال 374 در رساله معروف خود-که در واقع گویا در پاسخ سوالاتی نوشته که از رمانی درباره اعجاز قرآن شده و او به اختصار پاسخ داده است-.
او یکی از جهات اعجاز قرآن را، بلاغت آن دانسته و بلاغت را به سه درجه اعلی-ادنی-حدّوسط منقسم ساخته و بلاغت درجه اعلی را، ویژه قرآن دانسته و آن را در حدّ معجزه شمرده و درجه متوسّط را از آن بلغاء.
او بلاغت را در فهمانیدن معنی، ندانسته؛زیرا گفته است:چه بسا که معنی و مفهومی را دو سخنگو که یکی بلیغ است و دیگری عیّ و درمانده در سخن، به شنونده و مخاطب خود بفهمانند.
رویهم رفته، از سخن رمانی، چنین استنباط می‏شود که قرآن معجزه است به سبب الفاظ و اسلوب استوار و نظم شگفت‏آور و تأثیرش در نفوس و اذهان.
«..انّ القرآن معجز بالفاظه و اسلوبه، و نظمه، و اثره فی النفوس»{52}.
یعنی:قرآن از هر جهت معجزه است خواه از جهت لفظ، اسلوب، نظم شگفت‏آور و تأثیرش در نفوس و اذهان.
رمّانی، در رساله خود، برخی از انواع فنون بدیعی را ذکر کرده و از:ایجاز- تشبیه-استعاره-تلاؤم-تجانس-تصریف-تضمین-مبالغه-حسن بیان-سخن (*)معلوم نیست که نسبت رمّانی به مناسبت«قصر الرمّان»شهر واسط بوده و یا به جهت فروشندگی رمّان (انار)زیرا بنا به گفته ابو سعد عبد الکریم بن محمد بن منصور سمعانی، متوفّی به سال 562 هجری، رمّان:به ضمّ راء و تشدید میم و در آخر آن، نون بعد الف، نسبت است به رمّان و فروش رمّان.و در واسط هم قصر معروفی است که به آن، قصر الرمّان گویند.ر ک:الأنساب سمعانی، تصحیح و تعلیق از:شیخ عبد الرحمن بن یحیی المعلمی الیمانی، حیدرآباد دکن هند 1386 ه 1966 م.ج 6 ص 165.
گفته است‏{53}.
در همین قرن چهارم هجری، خطّابی-حمد بن ابراهیم بن خطّاب بستی-متوفّی به سال 388 هجری، دانشمند معاصر رمّانی، رساله‏إی نوشته است، به نام«بیان اعجاز القرآن»که در آن بلاغت قرآن را به الفاظ زیبا و نظم نیکو معانی عالیه قرآن، مرتبط ساخته است و بصراحت گفته است که اگر در قرآن، تفکّر و تأمّل بشود، این محاسن بخوبی درک می‏شود؛زیرا نمی‏توان الفاظی فصیح‏تر و جزیل‏تر و خوشایندتر از الفاظ قرآنی، جست و نیز قرآن از لحاظ نظم، احسن التألیف است و از لحاظ معنی نیز برای ذوی الألباب و اهل دانش و بینش، روشن است و این مجموعه محاسن، جز در کلام خدای علیم، یافت نشود{54}.
علاوه بر محاسن مذکور، خطّابی می‏افزاید که از تأثیر قرآن، در نفوس و اذهان، نمی‏توان چشم پوشید.رویهم رفته، خطّابی بلاغت قرآن و در نتیجه اعجاز آن را در معانی عالیه و اسلوب محکم و استوار و تأثیرش را در نفوس و اذهان دانسته است.
خطّابی، از تأثیر آیات قرآنی و اثر آنها در قلوب، غفلت نکرده و معتقد است که نمی‏توان کلام منظوم و یا منثور دیگری را جست که همچون قرآن، در اذهان و نفوس اثر بگذارد و شاید بی‏جهت نباشد که قرآن خود بدین نکته اشاره کرده و گفته است:
«لو انزلنا هذا القرآن علی جبل لرایته خاشعا متصدّعا من خشیة اللّه...».
آیه 21/حشر(59)
ابو بکر محمد بن الطیّب، معروف به باقلانی * ، متوفّی به سال 403 هجری.
(*)باقلانی:بعد الالف مکسورة.هذا النسبة الی الباقلّی و بیعه باقلّی و باقلا.و هذا النسبة شاذّة لاجل زیادة النون فیها و هی نظیر قولهم فی النسبة الی صنعاء:صنعانی و الی بهراء:بهرانی.ر ک:شمس الدین احمد ابن محمد معروف به ابن خلّکان، متوفّی به سال 681 هجری، و فیات الأعیان و انباء الزمان، تحقیق و تعلیق از:محمد محی الدین عبد الحمید، ناشر مکتبة النهضة المصریّة، قاهره 1948 م-1367ه-الطبعة الاولی ج 3 ص 400 و ص 401.
متکلّم اشعری مذهب و اعرف مردم روزگار خود به کلام و دارای تصانیف فراوان، هرچند که کتاب«اعجاز القرآن»خود را در ردّ بر منکران اعجاز قرآن نوشت ولی در ضمن از بلاغت قرآن و تاثیرش در اذهان شنوندگان نیز سخن گفت‏{55}.
باقلاّنی، عقیده داشت که فنون بدیعی موجود در قرآن، از اسباب و وسائلی نیست که موجب اعجاز قرآن شود و بتوان گفت که قرآن معجزه است؛زیرا فنون بدیعی در آنها بسیار است؛چه این فنون بدیعی و صنایع ادبی در شعر شاعران و نثر ناثران نیز فراوان هست‏{56}بکله آنچه در بلاغت قرآن، حائز اهمیت است و آن را از دیگر کتب، متمایز می‏سازد، اسلوب و نظم شگفت‏آور آنست که هیچ‏گونه شباهتی با اسلوب دیگر آثار، ندارد{57}.
باقلانی نظم بدیع قرآن را از جهات مختلف می‏داند و منظورش از بلاغت قرآن اسلوب خاصّ و نظم بدیع و الفاظ استوار و تأثیرش در نفوس و اذهان است.در عین حال وی در کتاب گرانقدر خود از فنون بدیعی فراوانی هم بحث کرده و کتابش مشتمل بر انواع صنایع بدیعی می‏باشد{85}.
محمد بن الحسین ملقّب به شریف رضّی، مکنّی به ابو الحسن العلوی-نقیب طالبیّن بغداد متوفّی به سال 406 هجری، کتابی تألیف کرده به نام«تلخیص البیان عن مجازات القرآن»که در واقع هم یک معجم لغوی است و هم دیوان شعر است و هم مجمع نوادر.و علاوه بر تمام این محاسن خود یک کتاب، بلاغت است که در آن بسیاری از غرائب آیات و غوامض اسرار کلام ربّانی و شگفتی‏های معانی قرآنی را، روشن کرده و سرّ اعجاز قرآن و اصول براعت کلام خدا را بیان کرده و در واقع از این راه خدمتی بس بزرگ، انجام داده است.
سیّد شریف رضی، از استعاره سخن گفته ولی نه از استعاره به مفهوم اصطلاحی آن که متفرّع از تشبیه است، همان‏طوری که هدف او از مجاز، مجاز اصطلاحی، نیست بلکه منظورش از مجاز، اعمّ است یعنی مجاز لغوی و عقلی و تشبیه و دیگر اقسام را شامل می‏شود.
نظریّه عبد القاهر جرجانی، متوفّی به سال 471 هجری در باب بلاغت قرآن، نظریه‏ایست ابداعی؛زیرا او عقیده دارد که بلاغت قرآن یعنی آوردن الفاظ متلائم با معانی متناسب در عین‏حالی که در اذهان شنونده هم اثر داشته باشد.
عبد القاهر برآنست که بلاغت قرآن، از این جهت نیست که در قرآن، استعاره و دیگر انواع فنون بدیعی وجود دارد؛زیرا در تمام آیات این فنون بدیعی، وجود ندارد و برخی از آیات از صنایع ادبی و فنون بدیعی خالی است، بلکه بلاغت قرآن، به تناسب الفاظ و تلاؤم معانی، برای ادای معانی در نهایت زیبایی و جمال، می‏باشد{59}.و درک این بلاغت، در اشخاص متفاوت است و نیاز به ذوق و احساس درونی و روحی دارد؛زیرا شخص ملحد و بی‏دین، آن احساس و ذوق یک انسان مؤمن را ندارد و در نتیجه درک آنها هم متفاوت خواهد بود.
امام فخر الدین محمد بن عمر رازی معروف به امام فخر رازی، متوفّی به سال 606 هجری، نظریّه عبد القاهر جرجانی را در باب بلاغت قرآن، پیروی کرده و بلاغت قرآن و اعجاز آن را، مربوط به فصاحت مفردات کلام و تألیف و ترکیب کلام و اسلوب استوار و معانی عالی و الفاظ شیوا، می‏داند و عقیده دارد که بحث از فصاحت و بلاغت، اهمیّت زیادی دارد؛زیرا بحث از بلاغت به معجزه بودن قرآن و صدق گفتار پیامبر اکرم، منتهی می‏شود و معجزه بودن قرآن، از مهمّ‏ترین مسائل دینی است‏{60}.
پس معلوم شد که بلاغت قرآن، از بحث لغوی، به وسیله مفسّران و ادباء آغاز شد و به بحث بلاغی و شناخت فنون بدیعی و وجوه محاسن کلام، منتهی شد، در عین حال نظم شگفت‏آور و اسلوب ویژه قرآن و تأثیر آن در اذهان و قلوب هم مورد توجّه بوده است.
در قرن هفتم هجری، ابن ابی الإصبع مصری، متوفّی به سال 654 هجری، در دو کتاب گرانقدر خود یعنی:«بدیع القرآن»و«تحریر التحبیر»انواع فنون بدیعی و صنایع لفظی و معنوی را در آیات قرآنی، استقصاء کرد.
اگر به دو اثر بجا مانده ابن ابی الإصبع، بنگریم درمی‏یابیم که مؤلف این دو کتاب ادیبی بلیغ و عالمی بس بزرگ بوده و از کتب عبد القاهر جرجانی و امام فخر رازی بویژه«نهایة الایجاز فی درایة الاعجاز»و«سرّ الفصاحة»ابن سنان خفاجی، بهره جسته و در تألیفات خود به آراء آنان استناد جسته است.
از اشعار مانده از او، چنین استنباط می‏شود که ابن ابی الإصبع، شاعری است با احساس و زیبائی‏های طبیعت را بخوبی احساس می‏کرده است.
کتاب«بدیع القرآن»ابن ابی الإصبع، دلیل روشنی است بر مقدورات و توانائی علمی نویسنده آن؛زیرا مثلا در آیه 44 سوره هود(11).
«و قیل یا ارض ابلغی ماءک و یا سماء اقلعی و غیض الماء و قضی الامر و استوت علی الجودی و قیل بعد للقوم الظالمین» * .
که 17 کلمه غیر مکرّر دارد، و نوزده قسم از فنون بدیعی و بلاغی را، پس از تعریف ابداع ** نشان داده و افزوده است که در هیچ کلام منظوم و منثوری نه دیده‏ام و نه شنیده‏ام که همچون آیه‏«و قیل بما ارض ابلعی ماءک...»صنعت ابداع، وجود (*)یعنی:و به زمین خطاب شد که فورا آب را فرو برده و به آسمان امر شد که باران را قطع کرد و آب به یک لحظه خشک شد و حکم(قهر الهی)انجام شد و کشتی بر کوه جودی قرار گرفت و فرمان هلاک ستمکاران در رسید.
(**)ابن ابی الإصبع در ص 340«بدیع القرآن»در تعریف ابداع گفته است:
«و هو ان تکون کلّ لفظة من لفظ الکلام علی انفرادها متضمّنة بدیعا او بدیعین بحسب قوّة الکلام، و ما یعطیه معناه بحیث یاتی فی البیت الواحد و با لجملة الواحدة عدّة ضروب من البدیع و لا یخلو لفظة منه من بدیع فما زاد علیه».و استاد مرحوم، جلال الدین همائی، در ص 313 فنون بلاغت و صناعات ادبی، چاپ انتشارات توس، با اندک اختلاف، گفته است:ابداع، در اصل به معنی چیز تازه و نوآوردن، و در اصطلاح آنست که در- داشته باشد{61}.
اینک بیان مطلب:
1-میان دو کلمه«ابلعی»و«اقلعی»مناسبت * تامّه هست.
2-در دو کلمه«سماء»و«ارض»مطابقت ** لفظی هست.
3-در دو کلمه«ابلغی»برای«ارض»و«اقلعی»برای«سماء»یک نوع استعاره تخییلیّیه هست؛زیرا ارض و سماء را در ضمیر خود به موجودی، تشبیه کرده و ق-یک عبارت نظم یا نثر، چند صنعت بدیعی را با یکدیگر جمع کرده باشند، مثلا در این بیت سعدی:
ندانم از سروپاست کدام خوبتر است
چه جای فرق که زیبا ز فرق تا قدمی
که علاوه بر فصاحت و بلاغت و انسجام و سلاست، چند صنعت بدیعی، در آن بکار رفته است:
1-تجاهل عارف:(ندانم از سر و پایت...)
2-جناس تامّ:(مابین فرق، فرق).
3-مراعات نظیر:(سر و پا).
4-تضّاد و مطابقه:(از فرق تا قدم).
و نیز در این عبارت گلستان، هم صنعت ابداع بکار رفته است و در آن چند صنعت هست:
«فرّاش باد صبا را گفته تا فرش زمرّدین بگسترد و دایّه ابر بهاری را فرموده تا بنات نبات در مهد زمین بپرورد».
1-تشبیه و استعاره(فراش باد صبا، فرش زمرّدین، دایه ابر بهار، بنات نبات، مهد زمین).
2-سجع:(گسترد-پرورد).
3-مراعات نظیر:(فراش، فرش)و(دایه، مهد، پرورش).
4-موازنة:(باد-ابر-فرش، مهد).
5-جناس ناقص و شبه اشتقاق:(بنات، نبات).
(*)تناسب آنست که در سخن اموری را بیاورند که در معنی با یکدیگر متناسب باشند، خواه تناسب آنها از جهت همجنس بودن باشد مانند:گل، لاله، و خواه تناسب آنها از جهت مشابهت یا تضمّن و ملازمت باشد مانند:
شمع، پروانه و تیر، کمان-خسرو وشیرین-دهن و غنچه-چشم و نرگس.ر ک:صناعات ادبی استاد همایی ص 257.
(**)صنعت مطابقه، که آن را تضادّ و طباق هم می‏گویند، در اصطلاح آنست که کلمات ضدّ یکدیگر بیاورند مانند:روز و شب، زشت و زیبا، نیک و بد، تاریک و روشن، ر ک:صناعات ادبی استاد همایی ص 273.
مشبّه‏به را در لفظ نیاورده، لیکن از لوازم مشبّه‏به، چیزی را ذکر کرده است.
4-خطاب«یا سماء»مجاز * است؛زیرا حقیقت آنست که گفته شود:
«و یا مطر السماء اقلعی»
5-با دو کلمه«و غیض الماء»یعنی آب به یک لحظه خشک شد، که معانی فراوانی با این دو کلمه، بیان شده، صنعت«اشاره ** »بکار رفته است، زیرا آب خشک نمی‏شود، مگر اینکه بارانی از آسمان، قطع شود و زمین هم علاوه بر اینکه آب فرو باریده از آسمان را فرو می‏برد، باید آنچه که از چشمه‏های زمین درآمده هم فرو برد تا در نتیجه آب کم شود و بتدریج خشک گردد.
در واقع، وقتی گفته می‏شود:«غیض الماء»اشارتی است به قطع آب از جوشش زمین و بارش آسمان و اگر چنین نباشد، اطلاق«و غیض الماء»صحیح نیست.
6-در جمله‏«و استوت علی الجودی»صنعت«ارداف *** »هست؛زیرا از مفهوم (*)وقتی که لفظ در غیر معنای اصلی و موضوع له حقیقی خود-به مناسبتی که آن مناسبت را علاقه گویند- بکار رود، مجاز می‏باشد.
(**)«هو ان یکون اللفظ القلیل دالاّ علی المعنی الکثیر، حتّی تکون دلالة اللفظ کالإشارة بالید، فانّها تشیر بحرکة واحدة الی اشیاء کثیرة، لو عبرّ عنها باسمائها، احتاجت الی عبارة طویلة و الفاظ کثیرة.بدیع القرآن ص 82
و تفاوت میان ایجاز و اشاره، آنست که در ایجاز، الفاظی برای معنای موضوع له، وجود دارد ولی در «اشاره»لمحه و نگرشی دالّ بر مفهومی است، به عبارت دیگر دلالت لفظ بر مفهومی در«ایجاز»مطابقه است در صورتی که دلالت لفظ بر مفهومی در«اشارة»یا تضمّن است و یا دلالت بالالتزام.ر ک:بدیع القرآن ص 82.
از صنعت«اشارة»قدامة بن جعفر در صفحه 90«نقد الشعر»و ابن رشیق قیروانی در جلد یکم ص 206 «العمدة»و ابو هلالا عسکری در ص 348«الصناعتین»و اسامة بن منقذ در ص 50«البدیع»بحث کرده‏اند.
(***)ارداف، آنست که متکلّم، مفهومی را با لفظی که برای آن، وضع شده بیان نکند بلکه آن مفهوم را به لفظی که مترادف آنست و معنایش بدان نزدیک، بیان کند، همچون‏که در آیه‏«فیهنّ قاصرات الطرف لم یطمثهنّ انس قبلهم و لا جان»
آیه 56 سورة الرحمن(55)- کلمه«استوت»چنین استنباط می‏شود که سفینه در آن مکان(کوه جودی)بآرامی قرار گرفت و هیچ‏گونه، اضطراب و دلهره‏ای برای اهل کشتی، نبود.
7-در آیه مورد بحث، در جمله«و قضی الامر»صنعت تمثیل، وجود دارد؛زیرا قرآن با این جمله کوتاه نابودی هلاک‏شوندگان و رهایی رهایافتگان و انجام شدن حکم یعنی قهر الهی را، بیان کرده است.
تمثیل بدین معنی یعنی:«ان یرید المتکلّم معنی فلا یعبّر عنه بلفظ الخاصّ، و لا بلفظی الإشارة و لا الإرداف، بل لفظ هو ابعد من لفظ الإرداف قلیلا یصلح ان یکون مثلا بلفظ الخاصّ...».
زیرا که«مثل»همانند مثل خود، از جمیع جهات نیست و چنانچه دو مثل، از تمام جهات همانند باشند، یکی خواهند بود، بنابراین در«ارداف»معنی به حقیقت نزدیک‏تر است و در«تمثیل»دورتر؛چه میان دو کلمه«ارداف»و«حقیقت» نزدیکی و قرب بیشتر است‏[به جهت مناسبت و نزدیکی ردیف به ردف‏]به خلاف دو مثل‏{62}.
البته تمثیل، معنای دیگر هم دارد و آن، اینست که چیزی و کلمه‏ای برای معنای موردنظر بیاورند هرچند که معنی و لفظ، در ظاهر چیزی جز معنی و لفظ ظاهری باشد{63}همچون آیه 7 سوره بقره(2):«ختم اللّه علی قلوبهم و علی سمعهم و علی ابصارهم غشاوة...».
و به قول استاد همایی‏{64}«تمثیل آنست که عبارت نظم یا نثر را به جمله‏ای که ق-و المعنی:فیهن عفیفات قد قصرت عفتهنّ طرفهنّ بعولتهنّ.
که در واقع با صنعت«ارداف»مفهوم را فهمانیده و خواسته است بگوید که در آن بهشتها، زنان زیبای با حیای دیده فروهشتگانی، هستند؛زیرا هر کس عفیف باشد، نظرباز نخواهد بود و از نگریستن به این و آن، خودداری می‏کند و در واقع زنی که بجز شوهرش به دیگری نظر داشته باشد، بالضرورة عفیف خواهد بود«فکلّ قاصرة الطرف عفیفة، و لیست کلّ عفیفة قاصرة الطرف».ر ک:بدیع القرآن ص 84.
مثل یا شبیه مثل و متضمّن مطلبی حکیمانه است، بیارایند و این صنعت همه جا موحب آرایش و تقویت بنیه سخن می‏شود، مانند شعر حافظ.
«من اگر نیکم اگر بد تو برو خود را باش
هر کسی آن درود عاقبت کار که کشت»
8-در آیه مورد بحث، صنعت تعلیل هم، مشهود است؛زیرا خشک شدن آب (غیض الماء)علّت قرار گرفتن کشتی بر کوه جودی شد.
صنعت تعلیل آنست‏{65}که متکلّم و سخنگو، حکمی را که رخ داده و واقع شده و یا آنچه که متوقّع است که واقع شود، پیشاپیش علّت آن را ذکر کند؛زیرا علّت بر معلول، تقدّم بالرتبه دارد مانند:«...و لو لا رهطک لرجمناک * »91/هود(11).
وجود رهط شعیب علّت و سبب سلامت ماندن اوست از رجم قومش.
و در زبان فارسی، «صنعت حسن تعلیل را، آن می‏دانند که برای صفتی یا مطلبی که در سخن آورده‏اند، علّتی ذکر کنند که با آن مطلب، مناسبت لطیف داشته باشد و بیشتر ادباء، شرط کرده‏اند که این علّت، ادّعایی باشد نه حقیقی، مثالش:
آن زلف مشکبار بر آن روی چون بهار
گر کوته است کوتهی از وی، عجب مدار
شب در بهار روی نهد، سوی کوتهی
و آن زلف چون شب آمد وان روی چون بهار
پیداست که کوتاهی زلف، برای آنست که اصلا کوتاه است یا عمدا با قیچی آن را کوتاه کرده‏اند، امّا شاعران برای این امر، یک علّت ادبی ادّعایی، آورده است که چون شب در بهار کوتاه می‏شود و زلف محبوب چون شب است و رخسار او چون (*)اگر به خاطر کسانت نبود سنگسارت کرده بودیم.
بهار، بدین زلف او کوتاه است».
9-دیگر از فنون بدیعی که در آیه مورد بحث وجود دارد، صنعت «صحّت تقسیم»است و این صنعت بنابر آنچه که ابن ابی الإصبع گفته است‏{67}، عبارت می‏باشد از:
«صحة الأقسام عبارة عن استیفاء المتکلّم جمیع اقسام المعنی الذی هو آخذ فیه بحیث لا یغادر منه شیئا».
قرآن مجید هم، در آیه مورد بحث، تمام مفاهیم متبادر به ذهن را مورد توجّه، قرار داده و چیزی فروگذار نکرده است.
10-در آیه مورد بحث، صنعت«احتراس»در عبارت‏«...و قیل بعدا للقوم الظالمین»هست؛زیرا ممکن بود، توهّم شود که هلاک و نابودی همه را فرا خواهد گرفت و عمومیّت خواهد داشت و آن‏کس هم که استحقاق هلاک ندارد، هلاک خواهد شد، در صورتی که عدل خدایی ایجاب می‏کند که درباره غیر مستحقّ، نفرین نشود.
و شاید به ذهن کسی خطور کند که کلمه«قوم»در این‏جا، زائد است و چنانچه گفته می‏شد:
«و قیل بعدا للظالمین»درست بود و معنی کامل.
لیکن در جواب باید گفت که بلاغت قرآنی، اقتضاء می‏کند که لفظ«قوم»هم در این عبارت آورده شود، تا معلوم گردد که منظور همان«قوم»می‏باشد که در آیه پیشین از آنها، ذکری به میان آمده و قرآن گفته بوده است:
«...و کلّما مرّ علیه ملاء من قومه سخروا منه * ...».آیه 37/هود
(*)یعنی:...و هروقت بزرگان قوم نوح بر او می‏گذشتند، مسخره‏اش می‏کردند...
یا مثلا در آیه 36 همین سوره که قرآن گفته است:
«...و لا تخاطبنی فی الذین ظلموا انّهم مغرقون * ». پس معلوم شد که لفظ«قوم»نه تنها زیادی نیست، بلکه بودن آن نیز بسیار ضروری است‏{68}.
11-در آیه مورد بحث، صنعت مساوات نیز هست؛زیرا الفاظ موجود در آیه، نه فزون‏تر است از معنی و نه کم‏تر.
ابن ابی الإصبع هم در تعریف مساوات گفته است:«و هو ان یکون اللفظ مساویا للمعنی لا یزید علیه و لا ینقض عنه، و هو من اعظم ابواب البلاغة...».
که ابن ابی الإصبع، نه تنها مساوات را از مهمّ‏ترین ابواب بلاغت دانسته، بلکه گفته است:«هو بعینه نفس البلاغة»و حتّی نوشته است، در ستایش برخی از بلغاء گفته‏اند که«کانت الفاظه قوالب لمعانیه»{69}.
استاد همایی هم نوشته است‏{70}:«مساوات:حدّوسط معتدل مابین ایجاز و اطناب است، یعنی لفظ و معنی برابر باشد، نه کوتاه‏سخنی و نه درازگویی».
12-در آیه مورد بحث، صنعت«حسن نسق»نیز وجود دارد؛زیرا در آیه، آنچه از کلمات که باهم تناسب دارد به ترتیب معیّنی بر یکدیگر عطف شده همچون «امر الارض بالابتلاع»و سپس«امر به اقلاع سماء»شده و آن‏گاه«غیض الماء» ذکر شده و سرانجام فرمان و حکم الهی به هلاک هالکین و نجات ناجین و رهایافتگان، صادر شده و بالاخره استقرار سفینه بر کوه جودی و در آخر هم، برای ستمکاران دعای منفی(نفرین)انجام شده است.که اگر خوب توجّه کنیم، به این نتیجه می‏رسیم ه عطف این جمل و عبارات بر یکدیگر، نظم و ترتیب خاصّی دارد و (*)یعنی:...درباره گروه ستمکاران که باید غرق شوند، سخن مگوی.
حسن نسق هم بنابر آنچه ابن ابی الإصبع گفته، {71}، اینست که گوینده در نظم و نثر کلمات و ابیاتی بیاورد که آن کلمات با یکدیگر مرتبط باشند و توالی معنائی داشته باشند و تناسب آنها مستحسن باشد همچون آیه:
«و قیل یا ارض ابلعی ماءک و یا سماء اقلعی...»که جمله‏های این آیه با واو حرف عطف به یکدیگر مرتبط شده و ترتیبی در آنها رعایت شده که بر بلاغت آیه افزوده است.
13-یکی دیگر از صنایع بدیعی موجود در آیه، صنعت«ائتلاف لفظ با معنی» است یعنی هر لفظ، در جای خود قرار گرفته باشد و نتوان به جای آن لفظ، کلمه‏ای دیگر قرار داد و کلمات از لحاظ لفظ و معنی ملائم و متناسب یکدیگر باشند و نسبت به هم تنافر نداشته باشند و به قول ابن ابی الإصبع‏{72}«کلّها موصوف بحسن الجوار» باشند یعنی:معنی و مفهوم غریب و نامأنوس با الفاظ غریب و نامأنوس و مفاهیم مانوس با الفاظ مأنوس و نزدیک به ذهن، بیان شود و بهترین مثال در این مورد را ابن ابی الإصبع آیه‏«قالوا تاللّه تفتوأ تذکر یوسف حتّی تکون حرضا * ...»84/یوسف(12)
دانسته است.قرآن در این آیه، اغرب و دورترین الفاظ قسم یعنی تاء ** قسم را بکار برده و در برابر اغرب صیغه‏های افعال ناقصه *** [که رفع به اسم می‏دهند و نصب به خبر]که«تفتوأ»باشد بکار برده است.و نیز لفظ«حرض **** از کلمات متشابه و هم- (*)یعنی:فرزندان یعقوب(به ملامت گفتند)به خدا سوگند که تو آن‏قدر دائم از یوسف یاد کنی(یوسف یوسف کنی)تا از غصّه فراقش مریض شوی...
(**)فانّ التاء اقلّ استعمالا و ابعد من افهام العامّة، و الباء و الواو اعرف عند الکافّة، و هی اکثر دورانا علی الالسنة...».ر ک:بدیع القرآن ص 77.
(***)«کان»و دیگر افعال ناقصه در نزد همگان اعرف است و متداول‏تر تا«تفتوأ»
(****)حرض:گذاختگی جسم، مرد بیمار برجامانده گداخته جسم.یستوی فیه الواحد و الجمع و المونّث.و گاه جمع آن احراض و حرضان و حرضه آید.آن که از عشق و اندوه گداخته باشد.ر ک:فرهنگ نفیسی ذیل مادّه حرض.
خانواده خود، نامأنوس‏تر و استعمال آن اغرب می‏باشد.
14-در آیه مورد بحث، هنر ایجاز * نیز به خوبی مشهود است؛زیرا قرآن مجید، در کوتاه‏ترین عبارات مطلب را، بیان کرده و عبارت را مطوّل نکرده و با الفاظ اندک، معنای بسیاری بیان شده، و بدون اینکه موجب اخلال و ابهام گردد، معنی و مفهوم موردنظر را قرآن بازگفته است و سخن چنان فشرده و کوتاه نیست که به معنی خلل برساند و چیزی از مقصود فوت شود و به اصطلاح، ایجاز مخلّ گردد، بلکه با الفاظ اندک و رعایت فصاحت و بلاغت مقصود، بازگو شده است و به قول ابن ابی الإصبع‏{73}:
«ایجاز اختصار بعض الالفاظ لیاتی الکلام و جیزا من غیر حذف لبعض الاسم...».
15-در آیه مزبور، صنعت«تسهیم»نیز هست و«تسیهم ** »آنست که در آغاز (*)تفاوت میان ایجاز و اختصار، آنست که«اختصار»حذف کلمات اضافی است بدون اینکه به معنای کلام، خللی وارد شود و روی همین اصل، گاه می‏گویند:فلانی کتب دیگران را مختصر کرد، یعنی الفاظ اضافی را حذف کرد و معانی موردنظر را در کمترین الفاظ بیان کرد، بنابراین، اختصار، در کلامی است که قبلا گفته شده و یا کتابی است که تألیف شده باشد در صورتی که«ایجاز»کلامی است که با کمی لفظ معانی فراوانی را بیان کند.برای آگاهی بیشتر رجوع شود به:ابو هلال عسکری، الفروق فی اللغة ترجمه و تحقیق، دکتر علوی مقدّم-دکتر ابراهیم الدسوقی شتا، چاپخانه دانشگاه مشهد/1363 ص 61.
(**)برای آگاهی بیشتر در باب صنعت«تسهیم»علاوه بر صفحه 100«بدیع القرآن»می‏توان به مآخذ زیر نیز مراجعه کرد:
1-«نقد الشعر»قدامة بن جعفر ص 99 که تحت عنوان«توشیح»بیان کرده است.
2-«الصناعتین»ص 383.
3-«المثل السائر»ص 296.
4-«العمدة»ابن رشیق قیروانی ج 2 ص 26.
5-«سرّ الفصاحة»ابن سنان خفاجی ص 15 تحت عنوان«معاظله».
6-«بدیع»ابن منقذ ص 64.
7-«خزانة الادب»ابن حجّة ص 374.
8-«نهایة الارب»نویری ج 7 ص 142.
مطلب کلامی بیاورند که آخر کلام، همان مطلب را اقتضاء کند و یا بالعکس و به قول ابن ابی الإصبع‏{74}«و هو ان یکون ما یتقدّم من الکلام دلیلا علی ما یتاخّر منه او العکس»
16-صنعت دیگری که در آیه مورد بحث وجود دارد، «تهذیب»است؛زیرا که کلمات آیه هریک دارای صفات خوبی است و به اصطلاح، هر لفظ «سهل المخرج»است و فصیح و به گوش خوش‏آیند و مأنوس و ناخوش‏آهنگ هم، نیست و میان حروف آن، تناسب و سازگاری و هم‏آهنگی نیز وجود دارد و به اصطلاح، متلائم است و سازگار و متناسب.
ابن ابی الإصبع، سه قسم تهذیب برشمرده است‏{75}:
یک قسم از تهذیب آنست که نویسنده، پس از فراغ، دوباره به نوشته خود می‏نگرد تا آن را منقّح سازد و عیوب آن را برطرف سازد، که البته این قسم از «تهذیب»در قرآن مجید، مصداق ندارد؛زیرا منشأ این‏گونه از«تهذیب»غفلت و خطا و سهو و لغزش و ضعفی است که در نویسنده، هست و چنین چیزی درباره قرآن مجید، به کلّی منتفی است و قرآن، کلام خدای قادر منزّه از نقص و لغزش است.
یک قسم، از«تهذیب»همانست که بدان حسن ترتیب و روش نیک گویند که نویسنده باید حسن همجواری کلمات را در نظر بگیرد و کلمات متناسب و سازگار با یکدیگر بیاورد که البته در باب قرآن، نیاز به قصد و اراده خاصّی ندارد و تنها در مورد انسانها، چون نقص و عیب در نهاد آنان وجود دارد، نیاز به تهذیب هم با لضرورة خواهد بود.
یک قسم دیگر از تهذیب، آنست که نویسنده از مرتبه نازل به مرتبه بالا عروج کند و در نوشته خود رعایت سلسله مراتب را بنماید به جوری که از مرتبه دانی به مرحله عالی برسد.مانند آیه‏«...فکفّارته * اطعام عشرة مساکین من اواسط ما تطعمون (*)یعنی:...کفاره آن، غذا دادن ده مستمند است، از غذای معمول که به کسان خود می‏خورانید یا پوشاندن- اهلیکم او کسوتهم او تحریر رقبة...».
89/مائده(5)
که اگر به نظم آیه، خوب توجّه کنیم، درمی‏یابیم که چگونه بلاغت، در آن رعایت شده و از مرتبه دانی به عالی عروج کرده است.
17-«حسن بیان»از صنایعی است که بنا به گفته ابن ابی الإصبع در آیه مورد بحث، وجود دارد؛زیرا شنونده در فهم معنای آیه، نیاز به تأمّل فراوان ندارد و معنای آیه، بخوبی برایش روشن می‏شود و از معنای آیه چیزی برایش دشوار، نیست و تولید اشکال نمی‏کند.
ابن ابی الإصبع در باب«حسن البیان»گفته است‏{76}:
حقیقت«حسن بیان»آنست که معنی و مفهوم چیزی در بهترین عبارات و نیکوترین شکل ممکن و نزدیک‏ترین و ساده‏ترین شیوه، به شنونده برسد و در واقع این شیوه، عین بلاغت است؛زیرا گاه ممکن است، معنی و مفهومی به طریق ایجاز بیان شود و زمانی ممکن است، به طریق اطناب بازگفته شود، که این خود مسأله‏ای است که بستگی به مقتضیات دارد.
و تفاوت میان«حسن بیان»و«ایضاح»بنابر آنچه ابن ابی الإصبع گفته‏{77}، چنین است:«ایضاح»وقتی است که کلام و مطلب، مشکل است و دشوار و نیاز به توضیح دارد ولی«حسن بیان»چنین نیست و تفاوت دیگر اینکه در«حسن بیان» عبارات زیبا و شیوا بکار برده می‏شود، در صورتی که در«ایضاح»ممکن است عبارات زیبا و شیوا باشد و یا نازیبا و غیرشیوا * .
ق-آنها، یا آزاد کردن بنده‏ای...
(*)«ان الا یضاح یکون بالعبارة الفاضلة و العبارة النازلة و حسن البیان لا یکون الاّ بالعبارةالفاضلة.ر ک: بدیع القرآن ص 206.
18-دیگر از صناعات موجود در آیه مورد بحث«تمکین»است یعنی هر کلمه در جای خود قرار گرفته باشد و رعایت همه چیز شده باشد.
19-در آیه مورد بحث، صنعت«انسجام»نیز وجود دارد؛زیرا سخن یک دست است و هموار و روان و سلیس و به قول ابن ابی الإصبع‏{78}، کلامی منسجم است که «بسهولة سبک و عذوبة الفاظ و سلامة تألیف»موصوف باشد ولی در عین حال ابن ابی الإصبع، از تأثیر در نفوس و قلوب نیز، غفلت نورزیده و آن را شرط اساسی کلام منسجم دانسته است.
ابن ابی الإصبع برای کلام منسجم آیه‏«...انّما اشکوا بثّی و حزنی الی اللّه و اعلم من اللّه ما لا تعلمون * »
آیه 86/یوسف(12)
را مثال آورده و توضیح داده که منسجم بودن این آیه و عذوبت الفاظ و تأثیر آن در نفوس، بر هر شنونده، روشن است و حتّی تکرار کلمه«اللّه»در جمله‏«و اعلم و من اللّه»با آنکه اگر گفته شود:«و اعلم منه»موجزتر می‏باشد ولی از باب تعطّف در کلام و زیادت خضوع، گفته شده است‏«و اعلم من اللّه»همان‏طوری که در آیه ** بعدی نیز چنین است و کلمه«اللّه»تکرار شده و هدف اصلی، تعطّف است و نشان دادن رحمت و بخشایش خداوندی‏{79}.
ابن ابی الإصبع، تنها یک مصنّف و نویسنده و مولّف کتب بلاغی، نیست بلکه علاوه بر اینکه شاعر توانای پراحساسی بوده و احساسات او در شعرش بخوبی (*)یعنی:یعقوب گفت:شکایت غم خود و اندوه خویش را فقط به خدا می‏برم و از خدا چیزها می‏دانم که شما نمی‏دانید.
(**)آیه بعدی اینست:«یا بنی فتحسّوا من یوسف و اخیه و لا تایسو من روح اللّه انّه لا یایس من روح اللّه الاّ القوم الکافرون».یعنی:پسرکان من!بروید و یوسف و بردارش را بجویید و از گشایش خدا نومید مشوید که جز گروه کافران از گشایش خدا نومید نمی‏شوند.
نمودار است، ناقد بزرگی نیز به شمار می‏آید؛زیرا اشعار بسیاری از شاعران را نقد کرده و خود نیز اشعار فراوانی سروده است.
ابن ابی الإصبع مصری، عالم بلاغی قرن هفتم هجری از علمای بلاغی پیش از خود متأثّر و در علمای بلاغی پس از خود مؤثّر بوده است.
وی بیش از همه، از زمخشری، متأثّر شده و تأثیر زمخشری در کتاب «بدیع القرآن»ابن ابی الإصبع محسوس است؛زیرا پس از آنکه، ابن ابی الإصبع «تهکّم»را در بلاغت توضیح می‏دهد، {80}به اظهارنظر مفسران می‏پردازد و می‏گوید:
«فقد ذهب بعض المفسّرین الی انّهم...»و روشن است که مفسّر موردنظر وی در این مورد خاصّ، زمخشری، بوده؛زیرا زمخشری نخستین کسی است که قرآن مجید را از جنبه بلاغی، تفسیر کرده است.
یکی دیگر از کسانی که ابن ابی الإصبع، از او متأثّر است، قدامة بن جعفر است که در ابن ابی الإصبع تأثیر فراوان گذاشته و او هم به دیده احترام به قدامة نگریسته و از آراء قدامة دفاع کرده و او را بر دیگران، ترجیح داده و همچون قدامة بن جعفر، صنعت اشاره * -ارداف ** -تمثیل *** را سه صنعت جدا از یکدیگر دانسته و اعتراض«آمدی»را بر قدامة، غیر قابل قبول دانسته است‏{81}و گفته است:
«والحقّ مع قدامة دونه...»؛زیرا«آمدی»سه صنعت مزبور را یک صنعت (*)الإشاره:و هو ان یکون اللفظ القلیل دالاّ علی المعنی الکثیر.ر ک:بدیع القرآن ص 82.
(**)الإرداف:و هو ان یدید المتکلّم معنیّی فلا یعبّر عنه بلفظ الموضوع له و لا بلفظ الإشارة الدّال علی المعانی الکثیرة بل یلفظ هو ردف المعنی الخاصّ و تابعه، قریب من لفظ المعنی الخاصّ قرب الردیف من الردف.بدیع القرآن ص 83.
(***)المتثیل:هو ابعد من الفظ الارداف قلیلا یصلح ان یکون مثلا بلفظه الخاصّ لانّ المثل لا یشبه المثل من جمیع الوجوه، و لو تماثل المثلان من کلّ الوجوه لا تحّدا.ر ک:بدیع القرآن ص 85.
دانسته و تفاوتی میان آنها قائل نبوده و در نامه‏ای به ابن عمید نوشته و این مسأله را از اخطاء و اغالیط قدامة بن جعفر برشمرده است.
ابن ابی الإصبع، از رمّانی و کتاب«النکت فی اعجاز القرآن»وی نیز متأثّر است؛زیرا در باب«استعاره»در طلیعه گفتارش، سخن رمّانی را نقل کرده است‏{82}.
و نیز ابن ابی الإصبع، از ابن رشیق قیروانی و کتاب«العمدة...»وی تأثّر پذیرفته است و از اسامة بن منقذ و کتاب«البدیع»او نیز بهره جسته است.
ابن ابی الإصبع از دو دانشمند معاصرش نیز بهره‏مند شده و آن دو عبارتند از:
1-موفّق الدین بغدادی، متوفّی به سال 629 هجری که آثار فراوانی داشته و تنها یکی از تألیفات او کتاب«قوانین البلاغة»است.
2-شرف الدین التیفاشی، متوفّی به سال 651 هجری و درباره او گفته است‏{83}: کتاب«بدیع»شرف الدین التیفاشی، واپسین تألیفاتی است که پیش از تألیف من نوشته شده و مطالبی در آن کتاب، گردآورده که جز من کسی آنها را گردآوری نکرده است.

تأثیر ابن ابی الإصبع در علمای بلاغت

نخستین تأثیر ابن ابی الإصبع اینست که بگوییم:باب«بدیعیّات * »به دست او، گشوده شد و بدیعیّات پس از وی رونق و اهمیّت یافت و او اگرچه خود، بدیعه شعری نسرود ولی راه را برای آیندگان گشود و بیشتر اصحاب بدیعیّة تحت تأثیر او بوده‏اند.
البته ابن ابی الإصبع، علاوه بر تأثیرش، در اصحاب بدیعیّات، در دیگر علمای (*)بدیعیّة:قصیده‏ایست که هر بیت آن، دست‏کم، دارای یکی از صنایع بدیع باشد و بیتی بدون صنعت نباشد و در آن قصیده، اکثر صنایع بدیعی گنجانده شده باشد.
بلاغت پس از خود نیز تأثیر گذاشته بویژه در علم بدیع.
آنان‏که از ابن ابی الإصبع متأثّرند عبارتند از:
1-شهاب الدین محمود بن سلیمان ابو الثناء، متوفّی به سال 725 هجری، که صاحب دیوان انشاء دمشق بوده و از آراء بلاغی ابن ابی الإصبع، بسیار متأثّر بوده و در صاحبدیوان انواع دمشق بدیعی که ابن ابی الإصبع برشمرده، او نیز ذکر کرده است.
2-شهاب الدین احمد بن عبد الوهاب معروف به نویری، متوفّی به سال 733 هجری نویسنده کتاب معروف«نهایة الأرب فی فنون الأدب»که جزء هفتم آن در باب مسائل بلاغی است و نویری تحت تأثیر ابن ابی الإصبع، بوده است.
البته نویری، بحث مشبعی در«کتابت»و شرف کتابت و نیز بحثی در بلاغت و فصاحت و علوم معانی و بیان و بدیع دارد{84}، درصورتی‏که کتاب«بدیع القرآن»ابن ابی الإصبع چنین نیست.
3-جلال الدین محمد بن عبد الرحمن معروف به خطیب قزوینی، که بخش سوم مفتاح العلوم سکّاکی را تلخیص کرده، از ابن ابی الإصبع نیز متأثّر است.
4-ابو جامد احمد بن علی، ملقّب به بهاء الدین معروف به سبکی، متوفّی به سال 773 هجری نویسنده کتاب«عروس الأفراح»تنها به نقل مطالب از ابن ابی الاصبع، اکتفا نکرده بلکه او را پیشوای خود در علوم بلاغی معرفّی کرده و در مقدّمه تألیفش می‏گوید{85}:
من بیش از پنجاه کتاب بلاغی را، مختصر کردم و برآنها آگاهی یافتم.یکی از آن تألیفات را، کتب ابن ابی الإصبع دانسته است.
5-جلال الدین سیوطی، متوفّی به سال 911 هجری در کتاب پرارزش خود به نام«الإتقان فی علوم القرآن»در موارد عدیده به گفته ابن ابی الإصبع استناد می‏کند و از او نقل قول می‏کند{86}.
ابن ابی الإصبع در کتاب«بدیع القرآن»از 108 صنعت و فنّ موجود در بلاغت، بحث کرده‏{87}و برای هریک، از آیات قرآنی مثال آورده و در پایان هم یک باب به اسم«باب حسن الخاتمه»بر کتاب افزوده و عقیده دارد{88}که:
«یجب علی المتکلّم شاعرا کان او ناثرا أن یختم کلامه باحسن خاتمة»زیرا آخرین چیزی که در گوشها و اذهان می‏ماند، سخن آخر است و گفتار پایانی است که خوب به خاطر سپرده می‏شود و به یاد می‏ماند نه دیگر مطالب.بنابراین بر گوینده است که در زیبایی و شیوائی و جزالت و استواری کلام پایانی بکوشد و جالب اینست که یکی از مثالهای این مورد را گفتار امام علی * -علیه السلام-می‏داند که اندکی پیش از وقوع جنگ صفّین به معاویه، نوشته است:

یادداشتها و مشخّات منابع و مآخذ

(1)-نویسنده کتاب«شذرات الذهب فی اخبار من ذهب»سال فوت ابن الاصبع را 654 هجری نوشته است و نمونه‏ای از شعر او را ذکر کرده و از کتاب«تحریر التحبیر»او هم اسم برده و چنین گفته است:«...صنّف کتاب تحریر التحبیر، فی البدیع لم یصنّف مثله.»رجوع شود:
(*)ابن ابی الإصبع در کتاب«بدیع القرآن»در دو مورد از امام علی، آن هم با ذکر عبارت«علیه السلام» پس از نام مبارک آن حضرت یاد می‏کند.
الف-در صفحه 7 مقدّمه«بدیع القرآن»آن جا که کتب و رساله‏های مورد مطالعه خود را برمی‏شمارد از آن جمله می‏نویسد:«و نهج البلاغة للامام علی-علیه السلام.».
ب-در صفحه 343 در باب«حسن الخاتمة»که می‏گوید:«و من امثله هذا الباب خاتمة ختم بها الامام: علی-علیه السلام-کتابا اجاب بها معاویة قبیل وقوع الحرب فی صفّن بینهما...».
این گفتار را نویری در جلد 7 ص 233«نهایة الارب»و قلقشندی متوفّی به سال 821 هجری در کتاب «صبح الأعشی فی صناعة الانشاء»چاپ مصر، وزارة الثقافة و الارشاد القومی 1383 ه 1963 م ج 1 ص 229 نیز ذکر کرده‏اند.
قابو الفلاح عبد الحی بن العماد، شذرات الذهب فی اخبار من ذهب، بیروت، دار السمیرة، 1399 ه 1979 م ج 5 ص 295.
نویسنده کتاب«النجوم الزهراة فی ملوک مصر و القاهرة»ابن ابی الإصبع را علاّمه دانسته و صاحب تصانیف مفیده در ادب و یکی از شعرای مجید که نیکو شعر می‏سروده است.رجوع شود: جمال الدین ابو المحاسن یوسف بن تغری بردی اتابکی، النجوم الزهراة فی ملوک مصر و القاهرة، مصرة وزارة الثقافة و الإرشاد القومی، بدون تاریخ چاپ ج 7 ص 37.
خیر الدین زرکلی، نویسنده کتاب«الأعلام»در جلد چهارم ص 156 چاپ دوم، بیروت ابن ابی الإصبع را، شاعر و از علمای ادب معرّفی کرده و نوشته است«له تصانیف حسنة»منها «بدیع القرآن»فی انواع البدیع الواردة فی الآیات الکریمة، و«تحریر التحبیر»و«الجواهر السوانح فی سرائر القرائح».
(2)-برای آگاهی بیشتر رجوع شود به:تفتازانی، مطوّل، چاپ قم، منشورات مکتبة الدواری ص 416
(3)-برای آگاهی بیشتر رجوع شود به:ابو یعقوب یوسف بن ابی بکر محمد بن علی سکّاکی، مفتاح العلوم، مصر ص 179.
(4)-برای آگاهی بیشتر رجوع شود به:ابو الفضل جمال الدین محمد بن مکرم بن منظور، لسان العرب، بیروت، ذیل ماده، «بدع»و نیز رجوع شود به:شیخ مجد الدین محمد بن یعقوب فیروزآبادی، قاموس المحیط، بیروت، دار الفکر 1398، ه 1978 م ج 3 ص 3 و 4 ذیل مادّه«البدیع».
(5)-برای آگاهی بیشتر رجوع شود به:ابو الفرج اصفهانی، الاّغانی، بیروت، تحقیق از:
عبد الکریم ابراهیم الغرباوی، اشراف از:محمد ابو الفضل ابراهیم ج 29 ص 31.
مطالب ابو الفرج اصفهانی در این زمینه چنین است:
«کان مسلم شاعرا حسن النّمط...و هو اوّل من عقده هذه المعانی الظریفة و استخراجها.
حدّثنا احمد بن عبید اللّه بن عمّار قال...قال...سمعت ابی یقول:اوّل من افسد الشعر مسلم بن الولید، جاء بهذا الذی سمّاه الناس البدیع، ثمّ جاء الطّائی بعده فتفنّن فیه.».
(6)-ر ک:ابو عثمان عمرو بن بحر جاحظ، البیان و التبیین، تحقیق و شرح از:عبد السلام محمد هارون، مکتبة الخانجی بمصر، الطبعة الرابعة، ج 4 ص 55.
(7)-همان مأخذ و همان جلد و صفحه.
(8)-ر ک:ابو عثمان عمرو بن بحر جاحظ، الحیوان، تحقیق از:فوزی عطوری، الطبعة الثانیة 1397 ه 1978 بیروت جزء سوم ص 418 و 419.
(9)-ر ک:ابو العباس محمد بن یزید المبرّد، الکامل، تحقیق از:محمد ابو الفضل ابراهیم، مطبعة نهضة مصر-الفجّالة، القاهره، بدون تاریخ چاپ ج 3/32 به بعد.
(10)-مأخذ سابق 3/45 به بعد.
(11)-ر ک:مأخذ پیشیین 3/93.
(12)-ر ک:مأخذ سابق 3/128.
(13)-ر ک:این قتیبة، الشعر و الشعراء، تحقیق و شرح از:احمد محمد شاکر 1386 ه 1966 دار المعارف، مصر.ج 1/ص 84.
(14)-برای آگاهی بیشتر رجوع شود به:ابن قتیبه، تأویل مشکل القرآن، شرح و نشر از:السیّد احمد دار التراث، القاهرة، الطبعة الثانیة 1393 ه 1973 م.
صفحات 103-134 مجاز
صفحات 135-184 استعاره
صفحات 185-209 مقلوب
صفحات 210-231 حذف و اختصار
صفحات 232-255 تکرار کلام
صفحات 256-274 کنایه و تعریض‏
(15)-ر ک:عبد اللّه بن المعتزّ، البدیع، تحقیق از:کراتشقوفسکی، افست بغداد طبعة ثانیة 1399-ه 1979 م ص 3.
(16)-مأخذ سابق ص 25.
(17)-مأخذ پیشین ص 36.
(18)-مأخذ سابق ص 47.
(19)-مأخذ سابق ص 53.
(20)-مأخذ سابق ص 1.
(21)-برای آگاهی بیشتر رجوع شود به:قدامة بن جعفر، نقد الشعر، تصحیح از:س.أ. بونیباکر، مطبعة بریل، لیدن، بدون تاریخ چاپ، صفحات:صنعت تقسیم ص 7 و ترصیع ص 14 و مقابله ص 72 و تفسیر ص 73 و مساوات ص 84 و توشیح ص 96 و ایغال ص 67.
(22)-برای آگاهی بیشتر رجوع شود به:ابو هلال حسن بن عبد اللّه بن سهل عسکری، کتاب الصناعتین، تحقیق از:علی محمد الجباوی-محمد ابو الفضل ابراهیم، مطبة عیسی البابی‏ الحلبی و شرکاه، مصر، بدون تاریخ چاپ، صفحات:
تشطیر ص 428-مجاورة ص 431-تطریز ص 443-مضاعفة ص 441-استشهاد ص 434- تلطّف ص 445-مشتقّ ص 448.
(23)-ر ک:ابو علی حسن بن رشیق قیروانی، العمدة فی محاسن الشعر و آدابه و نقده، تحقیق و تعلیق از:محمد محیی الدین عبد الحمید، دار الجیل، بیروت، الطبعة الرابعة 1972 م.دو جلد در یک مجلّد.ج 1 ص 118.
(24)-همان مأخذ ج 1 ص 120.
(25)-مأخذ سابق ج 1 ص 124.
(26)-مأخذ پیشین ج 1 ص 131.
(27)-مأخذ سابق ج 1 ص 265.
(28)-ر ک:شروح التلخیص، افست کتابخانه اسماعیلیان از چاپ مصر ج 4 ص 467.
برای مزید اطّلاع، اصل نوشته بهاء الدین سبکی در«عروس الافراح فی شرح تلخیص المفتاح»را نقل می‏کنیم:«اعلم انّ انواع البدیع کثیرة و قد صنّف فیها و اوّل من اخترع ذلک عبد اللّه بن المعتزّ و جمع منها سبعة عشر نوعا...و عاصره قدامة الکاتب فجمع منها عشرین نوعا تواردا منها علی سبعة فکان جملة ما زاده ثلاثه عشر فتکامل بها ثلاثون نوعا ثم تتبعها الناس فجمع ابو هلال عسکری سبعة و ثلاثین.ثمّ.جمع ابن رشیق القیروانی.مثلها و اضاف الیها خمسة و ستّین بابا من الشعر...».
ر ک:شروح التخلیص ج 4 ص 467.
(29)-ر ک:ابو محمد عبد اللّه بن محمد بن سعید بن سنان الخفاجی، سرّ الفصاحة، شرح و تصحیح از:عبد المتعال الصعیدی 1389 ه 1969 م، مکتبة و مطبعة محمد علی صبیح و اولاده ص 197.
(30)-مأخذ سابق ص 225.
(31)-برای آگاهی بیشتر رجوع شود به مأخذ سابق ذیل صفحات.جناس و ترصیع ص 182، مطابقة ص 188، مساوات ص 210، تمثیل ص 267، مبالغه ص 265، کنایه ص 223.
(32)-ر ک:امام عبد القاهر جرجانی، اسرار البلاغة، فی علم البیان تحقیق السید محمد رشید رضا، بیروت 1401 ه 1981 م.صفحات 5 و 6.
(33)-ر ک:امام عبد القاهر جرجانی، دلائل الاعجاز فی علم المعانی، تعلیق السید محمد رشید رضا مکتبة القاهرة، 1381 ه 1961 م ص 30. (34)-رک:اسامة بن منقذ، البدیع فی نقد الشعر، تحقیق از:دکتر احمد بدوی، دکتر حامد عبد المجید، مصر مکتبة و مطبعة مصطفی البابی الحلبی و اولاده، صفحات 11-8.
(35)-رک:ابو یعقوب بن ابو بکر محمد بن علی سکّاکی، مفتاح العلوم، دار الکتب العلمیة بیروت-لبنان، بدون تاریخ چاپ ص 70.
(36)-ر ک:مأخذ سابق ص 176 به بعد.
(37)-رک:مأخذ پیشین ص 179.
(38)-ر ک:ضیاء الدین بن الأثیر، المثل السائر فی ادب الکاتب و الشاعر، تحقیق از:دکتر احمد الخوفی، دکتر بدوی طبانة، دار النهضة مصر، بدون تاریخ چاپ.ج 1 ص 35.
(39)-رک:دکتر محمد زغلول سلام، اثر القرآن فی تطوّر النقد العربی، دار المعارف بمصر الطبعة الثالثة ص 8 مقدّمه به قلم استاد محمد خلف اللّه.
(40)-رک:ابو زکریاء یحیی بن زیاد فرّاء، معانی القرآن، تحقیق از:دکتر عبد الفتاح اسماعیل شلبی-الاستاد علی النجدی ناصف، الهیئة المصریّة.العامة لکتاب 1972 ج 3 16.
(41)-رک:مأخذ پیشین ج 3 ص 69.
(42)-رک:ابو عبیده معمر بن مثنّی، مجاز القرآن، تحقیق از:دکتر محمد فواد سزگین الطبعة الثانیة 1390-1970 مکتبة الخانجی-دار الفکر ج 1 ص 70.
(43)-برای آگاهی بیشتر رجوع شود به مأخذ سابق ج 1 ص 20-8.
(44)-ر ک:ابو محمد عبد اللّه بن مسلم بن قتیبه، تأویل مشکل القرآن، شرح و تحقیق از:السید احمد، الطبعة الثانیة 1393 ه 1973 م دار التراث، قاهره ص 22.
(45)-ر ک:مأخذ سابق صفحات:مجاز ص 103 استعاره ص 135 حذف و اختصار ص 210 تکرار کلام ص 232 کنایه و تعریض 256.
(46)-ر ک:مصطفی صادق الرافعی، تاریخ آداب العرب، دار الکتاب العربی الطبعة الثانیة 1394 ه1974 م در سه جلد ج 2 ص 152.
(47)-ر ک:ابو جعفر محمد بن جریر طبری، جامع البیان عن تأویل القرآن، تحقیق و تعلیق و حواشی از:محمود محمّد شاکر-احمد محمد شاکر، دار المعارف مصر ج 1 ص 138.
(48)-ر ک:مأخذ سابق ج 1 ص 279.
(49)-ر ک:مأخذ پیشین ج 1 ص 350 و 351 و 352.
(50)-ر ک:مأخذ سابق ج 2 ص 163.
(51)-ر ک:مأخذ پیشین ج 3 ص 64. (52)-ر ک:ابو الحسن علی بن عیسی الرمّانی-النکت فی اعجاز القرآن، ضمن مجموعه «ثلاث رسائل فی الاعجاز القرآن»للرمّانی و الخطابی و عبد القاهر الجرجانی، دار المعارف مصر، تحقیق از:محمد خلف اللّه-دکتر محمد زغلول سلاّم، 1387 ه1968 م الطبعة الثانیة ص 22.
(53)-ر ک:النکت فی اعجاز القرآن ص 70-95.
(54)-ر ک:ابو سلیمان حمد بن ابراهیم خطّابی-بیان اعجاز القرآن-ضمن مجموعه«ثلاث رسائل فی اعجاز القرآن»ص 28.
(55)-ر ک:ابو بکر محمد بن الطیّب باقلانی، اعجاز القرآن، تحقیق از:السید احمد صقر الطبعة الثالثة، دار المعارف بمصر، بدون تاریخ چاپ ص 35.
(56)-ر ک:مأخذ سابق ص 111.
(57)-ر ک:مأخذ پیشین ص 35.
(58)-برای آگاهی بیشتر رجوع شود به مأخذ سابق ص 107-69.
(59)-برای آگاهی بیشتر رجوع شود به:دلائل الاعجاز، صفحات 254 و 255 و 256.
(60)-برای آگاهی بیشتر رجوع شود به:علوی مقدّم-مقاله«بحثی درباره کتاب نهایة الایجاز و درایة الاعجاز»فخر الدین رازی، مجلّه دانشکده ادبیّات و علوم انسانی دانشگاه مشهد، شماره اول و دوم، سال پانزدهم، شماره مسلسل 58-57 بهار و تابستان 1361 صفحات 307-281.
(61)-ر ک:ابن ابی الإصبع مصری، بدیع القرآن، تحقیق و مقدمه از:محمد حضنی شرف الطبعة الاولی، مکتبة نهضة مصر بالفجّالة 1377 ه1957 م ص 340.
(62)-ر ک:مأخذ سابق ص 85.
(63)-ر ک:مأخذ پیشین ص 86.
(64)-ر ک:استاد جلال الدین همایی، فنون بلاغت و صناعات ادبی، انتشارات توس دو جلد در یک مجّلد، چاپ دوم 1361 ص 299.
(65)-ر ک:بدیع القرآن ص 109.
(66)-ر ک:فنون بلاغت و صناعات ادبی ص 260 و 261.
(67)-ر ک:بدیع القرآن، ص 65.
(68)-ر ک:مأخذ سابق ص 341.
(69)-ر ک:مأخذ پیشین ص 79.
(70)-ر ک:فنون بلاغت و صناعات ادبی ص 410.
(71)-ر ک:بدیع القرآن ص 164. (72)-ر ک:مأخذ سابق ص 77.
(73)-ر ک:مأخذ پیشین ص 179.
(74)-ر ک:مأخذ سابق ص 100.
(75)-ر ک:مأخذ پیشین ص 158
(76)-ر ک:مأخذ پیشین ص 204.
(77)-ر ک:مأخذ پیشین ص 205.
(78)-ر ک:مأخذ پیشین ص 166.
(79)-برای آگاهی بیشتر رجوع شود به مأخذ سابق ص 166 و 167.
(80)-رک:مأخذ سابق 283 ابن ابی الإصبع گفته است:
«التهکّم فی الصناعة عبارة عن الإتیان بلفظ البشارة فی موضع النذراة، و الوعد فی مکان الوعید...کقوله تعالی:«بشّر المنافقین بانّ عذابا الیما».
آیه 138/نساء(4)
(81)-ر ک:دکتر حفنی محمد شرف، ابن ابی الإصبع المصری بین علماء البلاغة، مکتبة نهضة مصر بالضجّالة، الطبعة الاولی، بدون تاریخ چاپ ص 330.
(82)-ر ک:بدیع القرآن ص 71.
(83)-ر ک:ابن ابی الإصبع المصری بین علماء البلاغة ص 331.
(84)-ر ک:شهاب الدین احمد بن عبد الوهاب، نهایة الأرب فی فنون الأدب، چاپ وزارة الثقافة و الارشاد القومی، مصر، ص 35-1.
(85)-ر ک:شروح التخلیص، افست انتشارات کتابخانه اسماعیلیان، قم، از روی چاپ مصر در چهار مجّلء ج 1 ص 35-29.
(86)-برای آگاهی بیشتر رجوع شود به:حافط جلال الدین عبد الرحمن سیوطی، الإتقان فی علوم القرآن، تحقیق محمد ابو الفضل ابراهیم، الطبعة الاولی 1387 ه1967 م مکتبة و مطبعة مشهد الحسینی، قاهرة، چهار مجلد در 2 مجلّد.ج 3 صفحات 288 و 289 و 278 و 277 و 261 و 257 و 249.
(87)-ر ک:مقدّمه بدیع القرآن ص 45.
(88)-ر ک:مأخذ سابق ص 343.

مقالات مشابه

روح معنا ره‌آوردِ بدیع قرآن؛ مؤثر در فهم گزاره‌های دین

نام نشریهتفسیر و زبان قرآن

نام نویسندهمحمد حسین مهدوی‌نژاد, مهدی اخوت

اقتباس‌ها و استنادهای قرآنی امام رضا(ع)در حدیث امامت

نام نشریهمعارف قرآنی

نام نویسندهحسین افسردیر, فتحیه فتاحی‌زاده, عصمت رحیمی

جلوه بلاغي در آيه الكرسي

نام نشریهبینات

نام نویسندهسیدرضا سلیمان‌زاده نجفی, رویا اسماعیلیان

نقش قرآن در تحول نقد و بلاغت

نام نشریهادب عربی

نام نویسندهمحمود فضیلت

تأکید در قرآن کریم

نام نشریهترجمان وحی

نام نویسندهسیدعلی موسوی گرمارودی